داستان کوسه
این داستان طنز آمیزبرای شما سروران گرامی
اما واقعیت دارد
دریکی از روستاهای دیار عزیزِمان لنجان این اتفاق
بوقع پیوسته
خب همه میدانیم درقدیم مردم برای سوخت زمستان و روشن
کردن آتش دراجاق از بوته های خار در بیابان استفاده میکردند
وکسانی بودند این کار حرفه شان بید مش پیرعلی چماقلو یکی
از همین افراد بید او میرفت در بیابان یک بار بوته میکند و در
تورهای که مخصوص حمل کاه بودند میآورد این بوته ها همان خار
های بیابان هستند در زمستان خشک شده و راحت از ریشه بیرون
آورده میشوند این شخص معروف بید به پیرعلی چماقلو ی بوته کن و همسری
داشت بنام گل اندام او هم برای مردم خیاطی میکرد و روزگار
سپری میکردند در بیابان یک نوع خاری وجود دارد که زمانیکه
خشک شد در روی برگهایش دانهای ریزمثل باروت اما بهم چسبیده
وجود دارد به اینها میگفتند چراغ چوپانی روی هربوته ایی حدود
شاید دوسه گرم ازهمین مواد باشد برداشته میشود و کمی حرارت
داده وآنرا مثل شمع روشن میکنند اینهم از خلقت پروردگار برای
چوپانان در بیابان بیده خلاصه مش پیرعلی چماقلو مقداری ازانیها
را میآورد می گذارد توی تاقچه اتاق گل اندام نمیدانسته چی هستند
درآنروزگار برای شستن لباس ازیک مواد گیاهی که دربیابان میروید
بنام محلی چوء استفاده میکردند
مش پیرعلی چماقلو میگه
عزیزم گل اندام این قبا و رادی منهُ بیشور کثیف شدند گل اندام لباسها
را برمیدارد واشتباهی اون چراغ چوپانیها را میبرد برای
تمیزکردن لباس
کمی میریزد روی لباسها و شروع میکند به مشت و مال میبیند نه
تمیز نمیشوند یک سنکی برمیدارد و هی میزند روی لباسها
بعد ازشستن می اندازد روی بند برای خشک شدن درحیات
مش پیر علی میگه لباسا منه بیار میخوام برم بیرون . می آورد
بدون توجه میپوشد ناگهان میبیند مانند خانه ی زنبور سوراخ
سوراخ شده چماقلو مات و مبهوت زن چه شده میگه تقصیر
خودتِ این چوء های که آورده بیدی
سیاه و چرب بیدن
پیرعلی از خنده غش میکند گل اندام میگه چماقلو به چی میخندی
میگه بکارتو میخندم زن اینها
چراغ چوپانی هستند در آب
حل نمیشوند چرا لباسهایم را همچی کردی گل اندام میگه پیری
علی توکه نباید ناراحت بشی اگر شب شد در بیابان میتوانی
کُلاهت را بردای دو رو بَرت روشن میشه مش پیری میگه
ای گل اندام شیطون برو بارو بنهُ مرا جمع جور کن عروسی
پسرخان بابا است چندتا بار بوته لازم دارند
مش پیرعلی چماقلو میرود بیابان
و ده بار بوته آماده میکند
و میآورد با چهارپای خودش یعنی اولاغ آخرین باری که
میآورده پایش میلغزد و میخورد زمین پاچه ی تومبانش پاره میشود
میرسه خونه گل اندام نگاه میکند
به سرو کله چماقلو میبینه کمی
زخمی وخش خشی وه وه خدامرگم پیرعلی چته چرا انیجوری
شدی میگه زن مگر چه طوری شدم
میگه نتونستم بشناستمت
مش پیرعلی میگه زن با یه دونه زخم که تو پیشونی منه نتونستی
بشناسی گل اندام پاچه تومبانم پاره شده خب اینکه قصه نداره
میدوزمش برات فقط دِشکه نداریم
فردا تا من برات نهار درست
میکنم برو تو روستای اون ور آب دِشکه بگیر و بیا
این دِشکه زبون محلی است یک تکه نخ بطول یک متر بصورت
رشته همین امروز هم وجود دارد
خلاصه مَش پیرعلی چماقلو میرود تو روستای پیر درخت.
میدانید اون زمان مثل حال نبود که همه جا پل باشد از رود خانه
باید عبور کرد ازیه قسمتی که پستی و بلندی کفت رودخانه نباشد
مردم آنروز برای چنین مواقعی از لُنگ استفاده میکردند لباس زیر
نبود هرکسی میرفت حمام باید لُنگ می بست
خلاصه مَش پیرعلی چماقلو آمده لب رود خانه مقداری وسیله هم
خریده بسته در یک بقچه و گرفته بدستش
بقچه یک لغلت ترکی است یک مترمربع پارچه را بقچه میگویند
درقدیم در کارگاهای دستی در منزل بافته میشده
گل اندام طبق قولی که داده بید برای ناهار دمپختِ مشتی درست
کرده و نشسته منتظر آمدن چماقلو از چوبهای سوخته شده منقل
را پر کرده کِتری و قوری را گذاشته
کنارش و لحظه شماری میکند.
مَش پیرعلی بسم الله کرد وَ وارد آب رود خانه شد شالی که بکمرش
بسته بیده در همین حین یک سرش بازمیشود و در آب خیس میشود
موقعی که از آب میآید بالا سرشال که تَرشده بیده میخورد پشت
دوپای چماقلو فریاد را بلند میکند آی مردم کمک کمک کوسه خوردم
مردم با کد خدا حرکت کردن بطرف رود خانه دروسط
راه رسیدن بهم بازهم فریاد میزند کوسه را بگیرید خوردمِ
کدخدا میگه پیرعلی این شولوغ بازی چی کوسه کجا بیده مگر
کوسه از آب بیرون مییاید شالی که بدور کمرت بسته ی بازشده
و آویزان پشت پاهایت کوسه ی وجود ندارد . تمام
اهالی ازخنده روده بُر شده هریکی
یه شوخی میکند
گل اندام خبر را شنیده بسرعت خود را به محل رسانده اشک و
زاری شوهرمِ کوسه خورده ای وای مش پیرعلی میگه گل اندام
مگرمن کنارت نیستم کوسه نبیده
میگه خب اگرکوسه دنبال
تونیامد پس چرا اینهمه سرو صدا کردی . گل اندام آب به این
سردی اگرکس دیگری بید میگفت اژدها خوردم
خب مردم پر و پخش شده و هرکه رفت خونه ی خودش
مَش پیرعلی چماقلو و گل اندام رفتن و با صفا و صداقت
نشستن کنار سفره ی نهار بعد از اتمام نهار گل اندام میگه
پیرعلی دمپختی خوب بید چماقلو
میگه دستت درد نکند
اگرتورا نداشتم بد بید
اینهم داستان کوسه امیدوارم لذت ببرید پنج ساعت صرف
نوشتن این داستان شده
بخاطرشما عزیزان گرامی
تاریخ 12/3/1395
علی عسگری صادق آبادی
خدایا رهبرفرزانه ما حضرت آیت العظما
سید علی
خامنه ی را درپناهت حفظ بفرما
ملت و دولتِ مارا یاری فرما
ادامه مطلب
امتیاز : |
|
نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0 |
|