اسیران شد روان بر کوفه و شام
دو صد لعنت بر این کوفی بد نام
همه اهل و عیالِ
زاده حیدر
امیر مومنان آن فتح
خیبر
اسیری میبرند در کوچه بازار
تمام پیمان شکنها
خود بدیدار
گذر کردند عراق و ره بشد شام
ره دشوار بیابانست
و در شام
نسا یون حَرم در
بند کشیده
بیابون خارو خاشاک پا
دریده
دو طفل نازنین
خسرو وقت
سوار بر اشترند بسیار بُوَد
سخت
امام جانشین سجاد
بیمار
ندارد او کسی
از بهر تیمار
سکینه با رقیه
داد و فریاد
بیا عمه پدر از
ما برفت
یاد
چه سازد زینب این شیر دلاور
نوازش کودکان دستی کشد سر
سران بر نیزه و زینب
تماشا
بیارید اشک خونین تا به اینجا
حسین همراه زینب خواند قرآن
که ای زینب توایی پیروز با آن
بیان کرد عسگری این را ه دشوار
خداوند توایی بر بند گان
یار
تاریخ 14/8/1393 روز چهار
شنبه
ساعت 20:35دقیقه
غروب کربلا غوغا بپا شد
سر سالار خوبان را جدا شد
همه یار حسین با تیغ خنجر
سرازتن یک بیک آنها جداشد
تن آنان بزیر
سم اسب ها
زمین غلتیده و آنان رها شد
به چوب خیزران بر لعل سالار
دما دم میزنند دیدی چه
ها شد
به زینب طعنها و ریش خند ها
دگر دیدی حسینت را چه ها شد
عمر بن سعد کافر خنده ها زد
که ای زینب برادر را فنا شد
تمام قاتلان را
رقص شادی
حسین این حامی دین را کجاشد
سخن گفت حرمله با دوستانش
عجب تیری کمانِ من رها شد
بُرید انگشت و برد مُهر حسین را
خدایا بر حسین
دیدی جفا شد
بکند گوشواره ؛ شمراز گوش آن طفل
زدش سیلی که بابت
را تما م شد
هجوم از قاتلان بهر
غنا ام
همی گریان بود
زینب چه ها شد
توایی شاهد خدای خالق
و دوست
نمیدانیم حسین از ما
رضا شد ؟؟
به قلب عسگری تیر خورد درآندم
سر سالا ر دین از تن
جدا شد
تاریخ ۱۳/8/1393 روزچهارشنبه
ساعت 4: 30 بامداد
از مدینه تا کربلا
چه طوفانی بپاگردید بدست آل بوسفیان
یزید کافر بیدین
بود فرمانروان برآن
حسین هرگزنکرد تآ ئید یزید زنباره ی مخمور
فشارآورد برحضرت مدینه شد برون مجبور
به اکثرمردم کوفه حسین را کرده اند دعوت
قبول کرد سّید خوبان بدون خوف وبی وحشت
روان گردیده با اهل وعیال این
عالم عرفان
بنا گه لشگری سنگین ب بسته راه
،را برآن
سئوآل کرد سید وسالارچه مشکل میبود درکار
به پیش آمد فرمانده
شما را میدهم هشدار
حسین پرسید که نامت چیست بیان کن بهراین حضار
بگفتا خسرو عالم سرو جانم فدای تو من هستم حُر
سخنها گفته شد با هم در این صحرا
و در آفتاب
به سرور گفت آن حُر، که شاه ها تشنه ایم بی آب
بفرمود عاشق کوثر
که بردشمن دهید جرعه
بشد سیر آب آن لشگر
تشکر کرد از آن قُبه
به فوراْ قاصدی آمد به نزد حُر عبیدالله دستوری
که حُر فرماندهی عزلی حسین کردی رها سوری
جدلها درگرفت بین حسین و این شقی کافربی دین
حسین را عاقبت مجبور روان شد
نینوا ازکین
رسیدند درزمین کربلا وخون جگرشد خیمها برپا
حسین ازبهرهمراهان سحن گوید که مارا قتلگاه اینجا
سفیر عالم هستی به زینب گفت که ای خواهر تویی یاور
جواب اش گفت است زینب فدایت میکنم جانم برادرجان بکن باور
گذشت چند روز در این صحرا بلای سخت هنوزباقیست
رسیده روز عاشورا حسین و این
می از ساقیست
حسین شد پیکرش صد چاک دم
تیغ و سنان امروز
زمین غلتیده است خسرو فغان و
ناله جان سوز
عبیدالله به سعد گفتا ببر رآس حسین کار را تمام گردان
همین که چند قدم برداشت
زمین و دست او لر زان
بناگه شمر زلجوشن گرفت شمشیرو چون یک آن
جلو رفت و نشت بر سینه
سالار این شیطان
بدید زینب از آن
خیمه رسید در قتلگاه
گریان
جدا گردید سر عاشق فلک بارید خون باران
چگونه میرود زینب بسوی خیمه ، اوست
عمه
تمامی مات مبحوت و نفسها حبس در سینه
دگر زینب توانی نیست
قدم در پیش
بگذارد
چه گوید بر حَرَم زینب رقیه
خون می بارد
همه دیدند که زینب اشک در چشمان شده جاری
سکینه با رقیه میزنند فریاد چه شدعمه چرا زاری
رباب این مادر اصغر
بُوَد شیدا
بر سالار
چه سازد او دگر امروز غریب و بی کس و بی یار
زند فریاد آن لیلا زداغ
اکبرش چون شبه پیغمبر
رقیه بی پدر
گشته برادر نیست و بی
سرور
خداوندا تویی شاهد تویی ناظر حسین تنها بُود مظلوم
بگیر داد از یزید وآل بوسفیان
که آنان دشمنان شوم
ستم بر زاده زهرا چنان بودش که تاریخ میبود شرمگین
زبان عسگری قاصر از این ظلم
و ستم
غمگین
عجب شوریست در این عالم
چه غوغایست
در این وادی
حسین در کربلا تنهاست
که دشمن میکند شادی
از مدینه شد روان بر سوی کوفه شاه دین
از غریبی منزل و مأوا گرفت
در نینوا
کوفیان پیمان شکستند
و گرفتار عذاب
شیعیان را جمله امروز میبود جانرا فدا
کربلا و زینب
در کربلا زینب بی یاور و دلسوز
هردم کند یادی از باب خود امروز
آشوب بپا گشته در
نینوا حالا
دشمن کند هر دم شادی که اوپیروز
اصغر به گهواره آرام نمیگیرد
مادر ندارد شیر بر او دهد
هرروز
زینب بُود بیتاب اهل حرم
گریان
شیون کنان زاری با نالۀ جانسوز
عباس دراین وادی اورا علمدارست
باید که آب آورد برکودکان
امروز
رفت پیش سلطانش کردمشورت با او
گفتا علمدارم خواهی
شوی پیروز
با نام رحمان اش پا دررکاب بگذاشت
گفتا خدوندا شاهد توای امروز
زد بر دل دشمن آمد فرات
پایین
عطشان و بیتابست اورا جگر چونسوز
مشتی پر از آب و آورد بروی لب
آبی ننوشید او عطشان حرم امروز
پر کرد زآب مشک و رو کردبسوخیمه
درجنگ عدو کشته این غم بشد جانسوز
ای شیعیان با هم
وحدت بُود لازم
این عسگری بیدار دنیا نی است
دیروز
شاعر نویسنده علی عسگری
خدایا تا پیروزی نهایی امام و
رهبر ما حضرت
آیت العظما سید علی خامنۀ را نگهدار
تاریخ 3/8/1393روز یکشنبه ساعت 6:30 دقیقه بامداد